November 23,2024 | ۱۴۰۳/۰۹/۰۳

AharEmroz News Base

اخبار ویژه
تبلیغات

يادداشتی از ناصر شفيعی؛

آخوندی و بارز را قدر بدانیم

آخوندی و بارز را قدر بدانیم

لحظاتی به یاد ماندنی در دیدار با اهالی قلم و خبررسانی و تنی چند از اعضای شورای شهر اهر در بازدید از غرفه مطبوعات و پایگاه های خبری شهرستان اهر در نمایشگاه بین المللی کتاب تبریز.

ناصر شفیعی: فرصت را غنیمت شمردم تا روز پنجشنبه (۶ آبان ۱۳۹۶) سری به نمایشگاه تبریز بزنم تا دیداری تازه کنم با دوستان عزیز مطبوعاتی و ضمن احوالپرسی از نزدیک، خسته نباشید بگویم به همت و غیرت و پشتکار قلم بدستان که در این وانفسای حاکم بر مطبوعات کماکان با عشق به ایده ها و اعتقادات خود، کمر همت بسته اند تا با استفاده از فرصت و امکانات بسیار اندک آوازه حرمت قلم و خبر را به عرش اعلا برسانند.

اول از همه دیداری بود از غرفه «فصلنامه و ماهنامه غروب و انجمن» که حقیر را به عنوان عضو هیئت تحریریه پذیرفته اند و سالهاست که تا با تحریر مقالاتی ادای نویسندگی و تحقیقی در آوریم با نوشتن و گفتن و اظهار نظر کردن تا فراموش مان نشود که مسلماً هیچ وقت چنین نخواهد شد.داخل پارانتز عرض کنم که: فصلنامه غروب و ماهنامه انجمن مدت هاست با خط و مشی ویژه خودش با استفاده از هیئت تحریریه بسیار قوی و متخصص و با سابقه مطبوعاتی چندین و چند ساله با مدیریت آقای حامد ایمان و سردبیری رضا همراز در راه پر سنگلاخ روزنامه نگاری سیر آفاق می کنند و در این مدت هم بعلت صداقت در نوشتار، سخت مورد استقبال مردم قرار گرفته،‌راهشان پر نور باد!

اما بعد:

ضمن گشت و گذار در محوطه نمایشگاه ویژه مطبوعات بعلت آشنایی با اکثریت صاحبان غرفه ها ناچار بودم، چند دقیقه ای با دوستان مطبوعاتی ام به گفتگو بنشینم و از الطاف دیرینه شان به حقیر سپاسگزاری کنم که مسلماً ساعاتی به طول انجامید ولی کلّی استفاده معنوی بردم که فعلاً امکان ذکر آنها نیست و موکول به موقعیت دیگر می کنم تا شاید….!؟ از جمله دیداری در غرفه های همشهری، مهد آزادی، نظم گستر نشریه سراسری سهند، صدای اوجان، بازار اخبار و… داشتم که دیدار تازه ای بود و امید فراوان برای بهتر شدن عالم مطبوعات در آینده که آنهم بماند برای بعد (؟!).

خسته ولی کاملاً با رضایت از لحظه های به یادماندنی، در مقابل غرفه ای میخ کوب شدم با یک دنیا نشاط و انرژی مثبت چرا که روحم و روانم را خواستم هدیه کنم به جوانان باغیرتی که خون «اهر» در رگهایشان جاری بود. چه زیبا نشسته بودند و چه فر و شکوهی داشت پذیرایی شان از بازدید کنندگان. بی اختیار جاری شدم داخل غرفه و سفت و محکم افتادم روی صندلی محبت، صندلی که بوی ارسباران و اهر می داد. بوی مردم وفادار و قهرمان و انسان پرور، بوی قلم زنان دیارم، بوی شیخ شهاب الدین اهری که در دو دوره شهرداری ام در این شهر تلاش زیادی در بهتر شدن محوطه پارک انجام دادم تا عظمت این فرد شخیص برای زائرانش لطافت داشته باشد. بوی بازار بی نظیرش با بازاریان صدیق و بی ریایش،‌بوی نویسندگان و محققان باتبارش،‌بوی فرهنگیان فرهیخته اش که دوران جوانی ام را همراه آنان در مبارزه بر علیه اجحافات همیشگی حکومتگران گذرانده بودم و ثمره اش تحریر اولین کتابم به نام «مهره های شرمنده» بود که مطالب همان کتاب بود که روزهای تبعیدم به کلیبر و هشترود و شبستر رقم خورد، ولی من کسی نبودم که به این زودی ها شهرم و مردمش را فراموش کنم، بالاخره بخت با من یار بود و بعد از سالها مجدد به اهر برگشتم. با کوله باری از علم و تجربه، شدم شهردار. آستین ها را بالا زدم و شهر را بهم ریختم،‌گفتم؛‌ هرچه بادا باد و در نهایت شهری ساختیم نمونه که با پشتیبانی مردم از شهردارشان، حقیر به عنوان شهردار نمونه آذربایجان معرفی شدم و لوح سپاس دریافت نمودم که تقدیم مردم قدرشناس اهر کردم. همزمان انجمن شهر وقت با مصوبه ای اعلام نمود که به خاطر تلاش هایی که در بازگشایی کوچه شهربانی قدیم و تبدیل آن به خیابان که در مدت سه ماه انجام گرفته بود به نام حقیر(خیابان ناصر شفیعی) نامگذاری شود، ولی دوستان فراموش کرده بودند که من نه نیاز به این کار دارم و نه در این کار خیر تظاهر را جایز می شمردم،‌ با این که تابلو تهیه و در اول خیابان نصب شده بود، تابلوی دیگری تهیه کردم و با اعلام نظر خود به اعضای انجمن و اخذ توافق آنان نام «شهریار» را بجای نام خود زینت بخش خیابان نمودم که بعد از انقلاب نام دیگری گذاشتند.

اما هدف از این نوشته این بود که من بتوانم عشق خود را به خادمین و ایثارگران اهالی هنر عملاً به ثبوت  برسانم آنهم در زمان حیات شان نه پس از مرگ شان و روز پنج شنبه در غرفه ارسبارانی ها در نمایشگاه کتاب بعد از قریب به پنجاه سال در جمع همشهریانم، بوی شهریار و بارز چنان سرمستم کرد که در حضور دو نفر از اعضای شورای شهر و جمعی از نویسندگان و پویندگان اصلی راه هنر آقایان خصوعی و مشرفی که مدام و در طول بیش از دوازده سال دوران انتشار دوهفته نامه «گویا» در خصوص ارزش گزاری به خادمین هنر و شعر قلمفرسائی کرده اند تا پایگاه خبری «اهر خبر» بدست جوانان پرشور شهرم در راه اعتلای نام ارسباران و اهر، زحمت های طاقت فرسائی را بجان می خرند،‌بگویم که آقایان نام لااقل دو نفر از ماندگارترین انسان های شهرمان به فراموشی سپرده نشود؛‌۱ـ عباس بارز که افتخار ادبی و هنری شهرمان بود و ۲ـ دکتر محمود آخوندی که از نظر حقوقی و حقوق شناسان مایه افتخار ایرانمان شد.

فراموش نکنم در دوران حیات شان قدرشان آن طور که باید و شاید ملحوظ نشد، گو اینکه در مورد بارز عزیز حقیر درست ۴۷ سال قبل زمانیکه «هنر روز آذربایجان» را که کیهان بانی اش بود، منتشر می کردیم، حق مطلب را درست در کنار مصاحبه با شهریار سخن، مطلبی چاپ کردم و در سال ۱۳۷۸ هم که مجدداً به عنوان شهردار در اهر شروع به کار کردم و به دنبال ایجاد فرهنگسرای شهرداری بزرگداشتی با حضور بزرگان شعر و ادب تبریز در سالن سینمای شهرم برگزار کردم. گذشته را به یاد آوردم و در سخنانم «بارز» را با اشاره به گفته خود شهریار با این مضمون که « ائل دایاقی بارز خیلی عمیق و قابل تعمق است تا جائی که همطراز حیدربابا می تواند باشد»،‌بر عظمت کار شاعر روستازاده اهری تأکید کردم، ولی انتظارم این بود که بعد از پرواز روح آن مرحوم به ملکوت اعلی پس از تجلیل با شکوهی که در تشییع جنازه اش به عمل آمد، تندیس او در ورودی پارک شیخ شهاب الدین به صورت آبرومندی نصب شود که نشد(؟!). و من همین دیروز در محضر اعضای محترم شورای شهرم بودم تکیه بر این نکته داشتم که نگذارند نام پرآوازه های شهرمان به فراموشی سپرده شود. تبریز را نگاه کنید که چگونه به افرادی که یک صدم «بارز» و «دکتر آخوندی» هم به جامعه علم و هنر خدمت نکرده اند در پارک ها و معابر تندیس ساخته و نصب کرده اند. تلاش کنیم موانع را از سر راه برداریم و کاری کنیم که این کار ماندگار به خاطر ماندگاری نام خودتان هم شده عملی گردد و بدانید که هر ارگان مردمی در شهر و دیاری وظیفه اصلی اش حفظ و حراست از نام و نیک زنان و مردانی است که پرچم روح زندگی را برافراشتند و به هنگام ترک دنیا، این پرچم پرافتخار را به ما سپردند، حاشا که در به اهتزاز درآوردن آنها و تحویل آن به آیندگان قصور نکنیم.

مطلب به درازا کشید و به علت کمبود وقت آن طوری که باید و شاید نتوانستم نیک نامان شهرم را که در عظمت این دیار نقش آفرینی کرده اند و می کنند احصا کنم، ولی اجازه دهید در چنین روزی که متعلق به مطبوعات است از کسی یاد کنم که در حساس ترین لحظات تاریخ روزنامه نگاری شهرمان از هیچ ناملایماتی که در سر راه قلمزنی بود، نهراسید و روزنامه ای را از خود به یادگار گذاشت که در آن زمان کمتر کسی جرأت و شهامت این کار را داشت. این شخص مرحوم «رحیم غفاری» و نام روزنامه اش «شهاب اهر» بود. چه زیبا می نوشت و روزنامه اش را چگونه مرتب منتشر می کرد. البته گفتن از «رحیم غفاری» در یک مقاله و در چند نوبت هم که شده نمی تواند شخصیت این فرزند خلف اهر را نمایان کند و این کار پژوهش و تحقیق بیش تری را می طلبد که جوانان دست به قلم ما بهتر می توانند ادای دین کنند. البته دوهفته نامه گویا بارها و بارها از ایشان به نیکی یاد کرده و مطالب متنوعی در این خصوص طی مقالات و مصاحبه ها و به ویژه با استناد به نوشته های خود ایشان، تجزیه و تحلیل علمی صورت پذیرفته  که جای تشکر دارد، ولی از حق نباید گذشت که کتاب « شهاب اهر» یا بهتر بگویم «نامه سرگشاده مردم ارسباران»که به قلم شیوای «جعفر خضوعی» اخیراً منتشر شده در برگیرنده واقعیت هایی انکارناپذیر و منطقی و تحقیقی و تو دل بروئی است که خواننده را که اهری هم باشد شوق و شعف بیشتری می بخشد و آرزو دارم که جوانان اهل قلم شهرمان با خواندن این کتاب پرمحتوا بتوانند در آینده و نسل های بعدی چنان عمل کنند که نامشان بمانند «غفاری مرحوم» به نیکی و عظمت یاد شود که اهر نیازمند این چنین افرادی است.

جناب مشرفی و خضوعی، عزیزان روزنامه نگار و محقق شهرم،‌ در پایان با ارسال تصاویری از دکتر محمود آخوندی که در دوران تحصیل ایشان در دانشکده حقوق تهران و تحصیل حقیر در دانشسرای مقدماتی تهران در دربند شمیران برداشته شده می خواهم در شخصیت ایشان به این موضوع اشاره کنم که مرحوم آخوندی با بهره گیری از حافظه قوی خود و حس عمیق به خدمت به میهن از همان دوران جوانی که در دانشکده بودند، مورد تحسین و تقدیر همکلاسیان و سایر افراد حقوقی بودند و حقیر وقتی بدیدنش به دانشکده می رفتم، ایشان را در حلقه تعداد زیادی دانشجو می یافتم که در جلسه پرسش و پاسخ شرکت می کردند تا از نبوغ ایشان بهره بگیرند. این را داشته باشید و برسند به زمانی که پس از اتمام دوران تحصیل وارد دستگاه قضایی شدند و چه مراحلی را طی نمودند و کدام کتاب های حقوقی را به جامعه تحویل دادند. آن وقت پی به عظمت کار حقوقی ایشان می برید و در کنار آن اخلاق حسنه و صداقت و پاکی آن در عالم قضا که زبانزد عموم قضات دیروزی و امروزی در تمام ایران می تواند باشد.

در مورد «بارز» عزیز هم مقاله سال ۱۳۴۹ را تقدیم می کنم تا ارادت خود را به ایشان نشان داده باشم که بعد از وفاتش اتفاق نیفتاده بلکه در زمان حیاتش تحریر شده است.

یادمان باشد که سعی کنیم انسان ها و خدمتگزاران شهرمان را از هر گروه و رده اجتماعی که باشند، به ویژه در دوران حیات شان ارج نهیم و به جامعه معرفی کنیم تا حق مطلب را ادا کرده باشیم و اگر این اتفاق به عللی مقدور نشد، لااقل نام نیک شان را بعد از فوت شان چنان یاد کنیم که جوانان امروزی را خوش آید و روح قدرشناسی در آنان را مضاف کند. والسلام ـ سیز ساغ، من سلامت.

منبع: دو هفته نامه گویا (شماره ۳۰۴ – ۱ آذر ۱۳۹۶)