به گزارش اهرامروز، علی دایلاری اصل؛ حسین قدیمی متولد ۱۳۸۰ شهرستان اهر است، وی از هم‌رزمان شهید «ساسان امیرخانی حسینکلو» در درگیری با قاچاقچیان در منطقه‌ی مرزی سردشت بوده که ۱۸ مهرماه بر اثر اصابت گلوله جنگی قاچاقچیان از ناحیه کمر مجروح شده است.

حسین قدیمی در ۳ اردیبهشت‌ماه سال‌جاری برای گذراندن خدمت سربازی که رسته خدمتی‌اش مرزبانی بوده به پادگان آموزشی شهرستان اصلاندوز اعزام و بعد از اتمام دوره آموزشی راهی محل خدمتی اش در هنگ مرزی سردشت می‌شود.

پدر حسین گچکار بوده و به دلیل سقوط از ساختمان و آسیب دیدگی شدید فک و دست از کارافتاده شده و به دلیل بالا بودن هزینه درمان از ادامه روند درمان خویش منصرف شده است. حسین قبل از خدمت با درک وضعیت خانواده اش در قامت تنها نان‌آور پشتیبان خانواده کم درآمد خویش بود. نکته قابل توجه این است که دایی حسین در دوران هشت سال دفاع مقدس به فیض شهادت نائل شده و وی تربیت یافته مکتب سیدالشهدا است.

جهت اطلاع از وضعیت جسمانی سرباز جانباز «حسین قدیمی» و آنچه بر وی و دوستانش گذشته به سراغ وی رفتیم تا برایمان از آن روز و وضعیتش بگوید:

*ماجرای درگیری با قاچاقچیان در مرز سردشت چه بود؟

از طریق بی‌سیم به ما اعلام شد که محموله‌ای از بار قاچاق توسط قاچاقچیان نوار غربی کشور از مسیر جاده مرزی به سمت بُرجک مرزبانی که بنده و شهید «ساسان امیرخانی» در آن‌جا خدمت می‌کردیم در حرکت است؛ بنا به دستور بلافاصله بنده به همراه شهید ساسان امیرخانی، یکی دیگر از سربازان و سرگروهبان به محل مورد نظر عازم شدیم؛ یکی از هم خدمتی‌هایمان و سرگروهبان به سمت پیچ جاده رفتند تا با قاچاقچیان مقابله کنند و هنوز ۱۰ متر نشده بود که از درب بُرجک مرزبانی فاصله گرفته بودیم که به سمت من و ساسان تیراندازی کردند و گلوله‌ای از تیرهای قاچاقچیان به شهید ساسان امیرخانی اصابت کرد و بر زمین افتاد.

به سوی ساسان برگشتم تا کمکش کنم که قاچاقچیان من را نیز مورد هدف قرار دادند. با سختی خودم را به ساسان رساندم تا کمکش کنم که دیدم تیر به شریان اصلی ران ساسان اصابت کرده و وی غرق در خون است. با پارچه‌ای پای ساسان را بستم اما خون بند نمی‌آمد و هرچقدر او را صدا می‌زدم جواب نمی‌داد (حسین بغض می‌کند و مادر حسین گریان و با صدایی حزین و آرام برای ساسان گریه و زاری می‌کند).لحظات سختی بود و هنوز داشتم ساسان را صدا می‌زدم که بیدار شود اما او دیگر صدایم را نمی‌شنید و جوابم را نمی‌داد.

*کسانی که بار قاچاق به خارج از مرز حمل می‌کردند و به نیروهای مرزبانی حمله کرده بودند؛ قاچاقچی بودند؟

بله قاچاقچی بودند؛

*قاچاقچیان به سمت بُرجک مرزبانی هم تیراندازی می‌کردند؟

به سمت ساختمان تیراندازی نمی‌کردند، بلکه هر کسی که مقابل‌شان بود به سمت‌شان تیراندازی می‌کردند تا کسی مانع حمل بار آنها نشود، از طرفی قاچاقچیان بار حمل شده را تأمین می‌کردند.

*یعنی شما هنوز از محوطه بُرجک مرزبانی خارج نشده بودید که قاچاقچیان به سمت شما تیراندازی کردند؟

من و ساسان هنوز دژبانی بُرجک مرزبانی را رد نکرده بودیم که به سمت ما تیراندازی کردند.

*برای هم‌رزمانت در جریان درگیری با قاچاقچیان چه اتفاقی افتاد؟

یکی از هم خدمتی‌هایمان به همراه گروهبان با ما فاصله داشتند، در حین تیراندازی یک تیر به من و یک تیر به ساسان امیرخانی اصابت کرد؛ اما هیچ‌گاه آن صحنه را فراموش نمی‌کنم که قاچاقچیان ساسان امیرخانی دوست صمیمی‌ام را به شهادت رساندند.

*حال با وجود جانبازی و اصابت تیر قاچاقچیان؛ به خدمت در مرز سردشت می‌روید یا از خدمت معاف می‌کنند؟

هنوز چیزی معلوم نیست.

*خدمت سربازی در مرزبانی و نقطه صفر مرزی چگونه است؟

خدمت در مرزبانی عشق می‌خواهد؛ خدمت در مرزبانی یعنی همیشه باید آماده‌باش باشی و شب‌ها نخوابی! با این حال مرزبان همیشه در ترس و اضطراب این‌که نکند دشمن وارد خاک کشورت شود همیشه هوشیار بودیم.

*از شیرینی و تلخی‌های سه ماهه خدمت در مرز سردشت برایمان بگویید؟

خدمت در مناطق مرزی برای سربازان وظیفه از جمله خودم شیرینی خاصی نداشت و سرشار از سختی بود.

*شهید «ساسان امیرخانی» از آرزوهایش برایت می‌گفت؛ می‌گفت می‌خواهد بعد از خدمت چه شغلی داشته باشد؟

ساسان دوست و همشهری ام بود (حسین بغض می‌کند). حدود ۱.۵ سال در تعمیرگاه خودرو کارکرده بود و چون من هم قبل از خدمت مشغول شاگردی در مکانیکی بودم؛ به من می‌گفت بعد از خدمت باهم تعمیرگاه مکانیکی باز کنیم.

*آیا غیر از درگیری اخیر؛ درگیری‌های دیگری با قاچاقچیان داشتید؟

درگیری هفته گذشته اولین تجربه من و ساسان امیرخانی بود؛ غیر از این درگیری ندیده بودیم، اما هر روز در حال گشت‌زنی و استقرار بودیم. البته چند ماه پیش که به مرخصی آمده بودم سه نفر از همرزمانمان شهید شدند.

*در چه رشته‌ای دیپلم گرفته‌ای؟

رشته تحصیلی‌ام برق صنعتی است.

*ادامه خدمتت را چه خواهی کرد؟

من داوطلبانه دفترچه ارسال کردم و عازم خدمت سربازی شدم و افتخارم این است که سرباز بودم. اما اکنون حاضر به بازگشت در این شرایط نیستم؛ خاطرات تلخ‌ام به قدری است که روحیه بازگشت به محلی که نقطه به نقطه اش مرا یاد دوست و هم خدمتی ام می‌اندازد را ندارم.

با توجه به شرایط خودم و خانواده ام اگر خدمت سربازی‌ام به اهر انتقال داده شود عالی خواهد شد.

 

*چه مدت در تعمیرگاه مکانیکی مشغول به کار بودی؟

نزدیک به ۷ سال در تعمیرگاه خودرو مشغول بودم.

*شنیده‌ایم قبل از خدمت یکی از بازیکنان خوب فوتسال بودی و علاقه‌ی زیادی به این رشته ورزشی داشتی؛ آیا باز هم به فوتسال علاقه‌مند هستی؟ اگر به پاس قدردانی از فداکاری و ازخودگذشتگی در حراست از مرز به جمع بازیکنان مس ورزقان بپیوندی، قبول می‌کنی؟

علاقه زیادی به فوتسال دارم؛

*لطفا از مرزها و مرزبانی برایمان بگو، از شرایط خدمت در مرزها و امکانات و …؟

خدمت در مرزبانی دشوار است و بیشتر مردم از آنچه که در مرزها اتفاق می‌افتد خبر ندارند. زندگی مرزبانان با خطر آمیخته شده است و این حضور مرزبانان است که امنیت را برای مرزهایمان به ارمغان آورده است. مسیرهای صعب العبور، نبود امکاناتی همچون برق، آب و … در محل خدمتمان بر سختی شرایط می‌افزود. هیچوقت یادم نمی‌رود که چند ماه پیش به مرخصی آمده بودم وقتی برگشتم متوجه شدم که سه نفر از هم خدمتی‌هایم به دست قاچاقچیان شهید شده‌اند و دیگر میان ما نیستند.

*وضعیت جسمانی شما هم اکنون چگونه است و محل برخورد گلوله بهبود یافته؟

پس از اصابت گلوله به ناحیه کمرم، من را به بیمارستان رساندند و از ۲۱ مهرماه که به اهر آمدم و بیمارستان مراجعه کردم؛ گفتند جای گلوله عفونت کرده است و اگر رسیدگی نکنم عفونت به استخوان می‌زند.

* روحیه‌ات چطور است؟

وقتی به عکس دوستان هم‌خدمتی‌ام که شهید شدند نگاه می‌کنم؛ احساس گریه می‌کنم و بُغض گلویم را می‌گیرد انگار دارم خفه می‌شوم؛ دوستانم و من سعی کردیم تا از مرزهای کشورمان دفاع و حراست کنیم اما نمی دانم چرا دیگر حتی نمی‌توانم به بازگشتم به آن مناطق فکر کنم چه برسد به ادامه‌ی خدمت.

شاید همه احساس کنند مرزبانان در مرزها روز سپری می‌کنند؛ ولی نمی‌دانند مرزبانان به خصوص سربازان وظیفه چه لحظاتی را آنجا سپری کرده‌اند و می‌کنند. هیچ‌کس نمی‌تواند لحظاتی که ما تجربه کردیم را تصور کند.

*ممنونیم از اینکه در این شرایط ما را به حضور پذیرفتی.

ما هم از شما ممنونیم که ما سربازان را فراموش نکرده و تنها نگذاشته‌اید و به دیدارم آمدید.