به گزارش اهرامروز، رضا عابدی/ با کلی دردسر موفق به دریافت کار دانشجویی در اورژانس شهرستان اهر شده بودم که نخستین شیفت‌ام مشخص شد. بنا به سیاست کاری اورژانس ۱۱۵تازه کارها باید با باتجربه‌ها شیفت باشند، به همین خاطرنخستین شیفت من با آقای محمد‌زاده بود. بالاخره نخستین روزکاری شروع شد وساعتی بعد راهی نخستین مأموریت شدیم که مربوط به تصادف مقابل دانشگاه آزاد بود. مأموریت انجام شد و مصدومین انتقال یافتند… هوا بارانی شد و دومین مأموریت اعلام بیهوشی یک خانم در کارگاه خیاطی بود. خیلی سریع به طرف محل مورد نظر اعزام شدیم اما آمبولانس وارد کوچه نشد.به همین خاطر زیر بارون خودمان را به محل رساندیم.پس ازورود متوجه شدیم یک زن جوان دچارشوک شدید عصبی شده که درمان‌های مقدماتی انجام شد وبعد هم به بیمارستان انتقالش دادیم. همه لباس هایم خیس شده بود. بادیدن این همه سختی دریک روز کم کم این فکر درذهنم جرقه زد که بهتراست برم دنبال کار دیگه ای!!

سومین مأموریت باکد۱۰-۳۳ (اعزام سریع با آلارم و آژیر)بود. به‌دلیل اینکه محل مورد نظر نزدیک بود زود رسیدیم،اما متأسفانه مصدوم قبل ازرسیدن ما فوت شده بود، چون که سابقه بیماری و سرطان داشت. با دیدن این صحنه حالم حسابی خراب شد. خراب….

به خاطراینکه اعصابم متشنج شده بود شام نخورده دراز کشیدم. دعای همیشگی قبل از خواب دراتاق استراحت اورژانس: «خدایا مشکلی پیش نیاد…الهی آمین.»

اما دعایم قبول نشد چراکه ساعت۱:۲۵ اعزام به مأموریت باکد اعزام۱۰-۳۳ اعلام شد، اما چون شب بود، آژیر روشن نکردیم. درطول راه خدا خدا می‌کردم که حادثه، فوتی نداشته باشد. بین راه با خودم گفتم خورشید طلوع کند می روم و برای همیشه بی‌خیال این شغل می شم.‌ بالاخره رفتیم به آدرس اعلام شده. بیماردچارحمله قلبی ریوی شده بود. بلافاصله ماساژهمراه با تنفس را شروع کردم. آقای محمدزاده رگ‌گیری کرد و خیلی سریع او را مقابل چشمان حیرت زده خانواده و فرزندانش گذاشتیم داخل آمبولانس،اما فقط یک چیزی به فکرم می رسید ۱، ۲، ۳، ۴، …….۳۰ تنفس دوتا تنفس.بالاخره رسیدیم به حیاط بیمارستان باقرالعلوم اهر. درحالی که امید چندانی نبود اما به تلاش‌ها ادامه دادیم تا اینکه به لطف خدا پلک‌های مریض پرید. آقای محمدزاده موقع پارک آمبولانس جلوی اورژانس بیمارستان گفت: وضعیت بیمار چطوره؟

با هیجان گفتم: برگشت.برگشت.خدا را شکرکه پلک زد و…

همان موقع بیمار را درمیان شیون و زاری خانواده‌اش انتقال دادیم به‌ قسمت احیای اورژانس بیمارستان و تحویل تیم درمانی بیمارستان دادیم.

بعد از دوروزپیگیری فهمیدم مریض مرخص شده وبه خانه رفته؛ اما براستی لذتی را که موقع پریدن پلک بیمار حس کردم تا آن موقع تجربه نکرده بودم. و این بود پشتوانه‌ای برای ادامه کار و ماندن در اورژانس ۱۱۵، الان که فکر می‌کنم، اگر احیای اون شب نبود و منم اون طور ناراحت و غمگین برمی‌گشتم به خونه، مطمئناً دیگه تکنیسین اورژانس ۱۱۵ نبودم،اما همواره شکرگزار خداوند هستم به خاطر محبتی که به من ارزانی داشته تا بتوانم ناجی مردم دردمند و بیماران در لحظه‌های سخت و بحرانی باشم.